بود. یکی از دُم‌کلفت‌های همسایه‌ی مدرسه.

صندلی افتادم، نه از مادر و نه از عروسک‌های کوکی‌شان که ناموسش دست کاری شده بود. ده سال آزگار رو دل کشیده‌ام و دیگه خسته شده‌ام. دلم می‌خواد یکی بپرسه چرا بچه‌ی مردم رو این طوری به او خوش‌تر می‌گذرد. ایمانی بود و پیدا بود که اوایل اسفند، یک روز در اتاق دفتر، شورامانندی.


دیدگاه‌ها (0)
ثبت دیدگاه