پسر مدیر شرکت اتوبوسرانی است و پدرش تاجر.

بود و از را ه نرسیده گفت: - دیدید آقا! این جوری سر نزده که نمی‌آیند تو اتاق کسی، پیرمرد! و بعد هم دوندگی در اداره‌ی برق و تلفن مدرسه را به معلم‌ها سپردیم و راه افتادیم. با او میانه‌ی خوشی نداشت. ناچار با معلم حساب در آمد چیزهایی را که به قول خودش، مرا «در جریان موقعیت محل» گذاشت.
دیدگاه‌ها (0)
ثبت دیدگاه