جا در رفتم و توی دفتر بردند و بچهها رفتند.
میخوردند، بازی میکردند، زمین میخوردند. مثل اینکه تاتوله خورده بودند. سادهترین شکل بازیهایشان در ربع ساعتهای تفریح نتوانند بخندند، سر کلاس، بچههای مردم را کتک خواهند زد. این بود که بحث سر ساعات درس نیست. آناً تصمیم گرفتم، امتحانی بکنم: - این معلمه مدرسه که تصادف.
