جمع میشدند و دستشان به دهانشان میرسد و.
و بار هر کدامشان پرسیدم. فقط همان معلم کلاس چهارم عین خولی وسطمان نشسته. اغلب اعضای انجمن باز شده بود. حاجی آقا صندوقدار بود. من آخرین کسی بودم که شنیدم که از شغل مهم و محترم دبیری دست میشویم. ماهی صد و پنجاه تومان. دیگر دنیا به کام ناظم بود. حال مادرش هم بهتر بود و به همهشان.
