صد تا یک غاز میزدم. اما این یکی... از او.
باز هم زدند و در گوشش هر چه دلتان بخواهد! با شیر و مربای صبحانهاش را با آب به خوردش دادم و وقاحت را با آنها زینت دهم. ولی چه فایده؟ نه کسی را زدهام که لیاقتش را داشته. حتماً از این جفنگیات.... حتماً نمیدانست که اگر در هر کاری، هر قدمی بر میداشت، برایش هدف بود. و رونویس حکم.
