مادرش را میدهد که مریض است و خبر داد که.
روی جلد اشنو نوشتم و به زندانی فکر کردم مأمور اداره برق است ولی بعد متوجه شدم که همان مرد مقنی است. بچهها جیغ و فریاد لبویی و زنگ روزنامهفروشی و عربدهی گل به سر دارم خیار! نان یارو توی روغن بود. - نترس بابا. کاریت نداریم. تقصیر آقا معلمه که عکسها دست بابات افتاد. - مرده شور.
