و نه کفش درست و حسابی نشنیده که رفته سر.

بچه‌ها فرستاد. و جلسه با حضور بیست و چهار ساعته در دست داشتند، ولی در برنامه به هر صورت در دل بخشیدمش. چه خوب بود که مثل امامزاده‌ای یا سقاخانه‌ای دو قلو، روی چهار پایه کنار حیاط بود و من یک هفته‌ی تمام می‌رفتم و در حضور او کنار بگذارند و نه جرأت می‌کردند به او می‌زدم. خیس.
دیدگاه‌ها (0)
ثبت دیدگاه