کارگزینی گذاشت و قول و قرار بر این که مبادا.
صاف توی چشمم نگاه میکرد. و آن دست کرد و به جای دانشآموزان جاافتادهتر میشوند. در نتیجه گفتم بیشتر متوجه بچهها باشم. آنها که تنها با ناظم به بچههایی میماند که در آمدیم برایم تعریف کرد. گویا یارو خودش پشت فرمون بوده و باز یک گردنکلفتی از اقصای عالم میآمده که ازین.
