ماشین شده‌ی «باسکول» که می‌گفت کامیون و.

و از نون خوردن بندازنت... او می‌گفت و من هم دنبالش را گرفتم. برای دک کردن او چاره‌ای جز این نبود. و یک استاد نجار که پسرش شاگرد ماست و درس‌خوان است و توی دفتر منتظرم است. خیال کردم لابد همان زنکه‌ی بیکاره‌ای است که قرار بود بستری شود، تا جای سرطان گرفته را یک دوره برق بگذارند..
دیدگاه‌ها (0)
ثبت دیدگاه