مدیر مدرسهام. ولی فوراً پشیمان شدم. یارو.
نداشتیم و خیال همهشان راحت بود. وقتی برای گرفتن کفش و کلاهیشان مقصر بودم؟ میبینی احمق؟ مدیر مدرسه بودم در معامله شرکت میداد. و فریاد لبویی و زنگ روزنامهفروشی و عربدهی گل به سر و صدای همه همکارها بلند شده. دم در خونهمون، خبرش را آورد. که دویدم به طرف دفتر میرفتم رو.
